کد مطلب:35578 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117
در این چاره بودند خویشان ما مگر محور دید ما بشكنند كشیدند بس طرح منحوس و شوم ولی طرحها را فروریخت خوار همه نقشه ها نقش بر آب ساخت حمایت ز پیغمبر خویش كرد به اسلام، توحید را برقرار در آن حال آن كس كه شد رستگار ستمكاره درنده خویان چنان كه خاموش نور هدایت كنند قریش عاقبت گشت اندیشناك بر احلام بیجای خود پا گذاشت در آن سالهایی كه بد جنگ و كین خود و خانواده به صف نخست فداكار بودند او را تبار عبیده دگر حمزه، خویشان او [صفحه 321] سپردند جان را به جان آفرین دگر جعفر آن شیرمرد گزین چه بسیار می خواستم آن زمان گرفتم سر خویشتن را به كف به دلخواه من خود نبد روزگار چنین بود ما را به دنیا نصیب شگفتا كه از گردش روزگار چگونه شماری تو خود را رقیب به هم چشمی من تو بی چشم و رو تو چون من كجا گام برداشتی چه كس باشی ای نابكار كثیف مهاجر، كند یاد با افتخار دگر خود ز انصار هر نامور در این حال جویی اگر قاتلین به بیهوده جویی چنین آرزو به سوی تو بفرستم ای بی خرد كمی باش آسوده كاینان چو شیر مكن پنجه در چنگشان بی گمان تو بی جا از اینان كنی جستجو ترا بازجویند در بحر و بر سر اندر پیت رفته در كوه و دشت ز دیدار اینان نگردی تو شاد برای تو جز هدیه ی خون و مرگ [صفحه 322]
در این نامه با معاویه از روزهای نخستین اسلام در آن موقعی كه پیغمبر گرامی در شهر مكه هدف نامردمی خویشاوندان خویش قرار گرفته بود، سخن می گوید:
كه برداشته از میان، پیشوا
همی پرچم حق به خاك افكنند
كه اسلام بركنده زان مرز و بوم
بزودی قوی دست پروردگار
ستمكاره را سست و بی تاب ساخت
سرافكنده جان بد اندیش كرد
به كرسی نشانید پروردگار
به دل جست خشنودی كردگار
ز نادانی خویش اندر گمان
همی زندگی در جهالت كنند
مسلمان شد آخر ز بیم هلاك
كزین رهگذر هیچ چاره نداشت
محمد (ص) كه بد رهبر مومنین
به هر رزم و خوف و خطر جای جست
چو كردند با دشمنان، كارزار
به بدر و احد در نبرد عدو
كه بودند هر دو پی نام و دین
فدا گشت در موته در راه دین
چو خویشان خود كشته گردم چنان
كه تا كشته گردم به راه شرف
نگشتم همی كشته در كارزار
كه بینم همی چون تویی را رقیب
برابر شدم با تو ای نابكار
به من ای ستمكاره ی نانجیب؟!
چه پویی نداری تو آن آبرو
كجا همچو من گردن افراشتی
كه باشی به پیكار با من حریف
ز شخصیت من به هر كارزار
به خدمت به من بسته دارد كمر
كه كشتند عثمان در این سرزمین
كه این رادمردان شجاع و نكو
كه نادان چنین آرزو پرورد
به پیش تو تازند در دار و گیر
كه ارزان فروشی گنهكار جان
كه دارند در جستجوی تو رو
دلیران چالاك صاحب هنر
ترا جسته در هر كجا بی گذشت
كه مرگ تو باشند ای نامراد
ندارند در زیر خفتان و ترگ
صفحه 321، 322.