کد مطلب:35578 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

اشاره به روزگار سخت پیامبر در صدر اسلام











در این نامه با معاویه از روزهای نخستین اسلام در آن موقعی كه پیغمبر گرامی در شهر مكه هدف نامردمی خویشاوندان خویش قرار گرفته بود، سخن می گوید:


در این چاره بودند خویشان ما
كه برداشته از میان، پیشوا


مگر محور دید ما بشكنند
همی پرچم حق به خاك افكنند


كشیدند بس طرح منحوس و شوم
كه اسلام بركنده زان مرز و بوم


ولی طرحها را فروریخت خوار
بزودی قوی دست پروردگار


همه نقشه ها نقش بر آب ساخت
ستمكاره را سست و بی تاب ساخت


حمایت ز پیغمبر خویش كرد
سرافكنده جان بد اندیش كرد


به اسلام، توحید را برقرار
به كرسی نشانید پروردگار


در آن حال آن كس كه شد رستگار
به دل جست خشنودی كردگار


ستمكاره درنده خویان چنان
ز نادانی خویش اندر گمان


كه خاموش نور هدایت كنند
همی زندگی در جهالت كنند


قریش عاقبت گشت اندیشناك
مسلمان شد آخر ز بیم هلاك


بر احلام بیجای خود پا گذاشت
كزین رهگذر هیچ چاره نداشت


در آن سالهایی كه بد جنگ و كین
محمد (ص) كه بد رهبر مومنین


خود و خانواده به صف نخست
به هر رزم و خوف و خطر جای جست


فداكار بودند او را تبار
چو كردند با دشمنان، كارزار


عبیده دگر حمزه، خویشان او
به بدر و احد در نبرد عدو

[صفحه 321]

سپردند جان را به جان آفرین
كه بودند هر دو پی نام و دین


دگر جعفر آن شیرمرد گزین
فدا گشت در موته در راه دین


چه بسیار می خواستم آن زمان
چو خویشان خود كشته گردم چنان


گرفتم سر خویشتن را به كف
كه تا كشته گردم به راه شرف


به دلخواه من خود نبد روزگار
نگشتم همی كشته در كارزار


چنین بود ما را به دنیا نصیب
كه بینم همی چون تویی را رقیب


شگفتا كه از گردش روزگار
برابر شدم با تو ای نابكار


چگونه شماری تو خود را رقیب
به من ای ستمكاره ی نانجیب؟!


به هم چشمی من تو بی چشم و رو
چه پویی نداری تو آن آبرو


تو چون من كجا گام برداشتی
كجا همچو من گردن افراشتی


چه كس باشی ای نابكار كثیف
كه باشی به پیكار با من حریف


مهاجر، كند یاد با افتخار
ز شخصیت من به هر كارزار


دگر خود ز انصار هر نامور
به خدمت به من بسته دارد كمر


در این حال جویی اگر قاتلین
كه كشتند عثمان در این سرزمین


به بیهوده جویی چنین آرزو
كه این رادمردان شجاع و نكو


به سوی تو بفرستم ای بی خرد
كه نادان چنین آرزو پرورد


كمی باش آسوده كاینان چو شیر
به پیش تو تازند در دار و گیر


مكن پنجه در چنگشان بی گمان
كه ارزان فروشی گنهكار جان


تو بی جا از اینان كنی جستجو
كه دارند در جستجوی تو رو


ترا بازجویند در بحر و بر
دلیران چالاك صاحب هنر


سر اندر پیت رفته در كوه و دشت
ترا جسته در هر كجا بی گذشت


ز دیدار اینان نگردی تو شاد
كه مرگ تو باشند ای نامراد


برای تو جز هدیه ی خون و مرگ
ندارند در زیر خفتان و ترگ

[صفحه 322]


صفحه 321، 322.